شروع از تو بود,از تو من این شدم
سیاهی بُدم,از تو رنگین شدم
سبک مغز بودم چو طفلی زبل
ز غوغای عشقت چه سنگین شدم
به یکباره رفتی و من ناگهان
پس از آن همه عیش غمگین شدم
تو بودی همه مرحم زخم ها
کنون صاحب قلب چرکین شدم
تو رفتی و من ماندم و حرف ها
از آن پس بدینسان دهن بین شدم
به صحرا زدم از غم دوریت
چنین شهره در غرب و در چین شدم
چو نامت مکرر به یاد آورم
تو را از بر,از سین و از شین شدم
مرا در ره عشق جایی نبود
فراری ز هر دین و آیین شدم

|